واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
پیوسته |
همیشه |
می پیمود |
راه را طی می کرد |
قصد |
تصمیم، منظور، نیّت |
به قصدِ |
به منظور |
دامان |
دامنه |
در پیِ |
به دنبال |
به یک پرواز |
با یک بار پرواز کردن |
فرود |
پایین |
بی درنگ |
تُند، فوری، بی توقّف |
اتفاقاً |
از قضا، ناگهان |
مَجال |
فرصت |
مَلِک |
پادشاه |
عَرض |
گفتن، بیان کردن |
به عرض رسانید |
به [پادشاه] گفت |
چیره |
پیروز |
بی جان کردم |
کُشتم |
لطف |
طراوت، نرمی، شادابی |
صواب |
درست، شایسته |
زلال |
پاک، صاف |
ملال |
خستگی، ناراحتی |
گزیده |
عالی، پسندیده |
دُرّ |
مروارید |
اندک |
سخن کم و به جا |
دماغ پرور |
خوشبو |
لاف |
گزاف، دروغ |
خشت |
آجر، گِل خشک شده |
کمند |
طناب، بند، ریسمان |
||
خیزد |
ایجاد شدن، پدید آمدن |
||
تاخت |
اسب را به حرکت درآورد |
||
آزرده خاطر |
رنجیده، دلتنگ، ناراحت |
||
سراسیمه |
آشفته، با عجله، سرگردان |
||
تَرک |
جایی در پُشت زینِ اسب |
||
مَنبع |
سرچشمه، جای بیرون آمدن |
||
خرمن |
توده و مقدار انبوهی از هرچیز |
||
آهِ سرد |
آه و ناله ای از سرِ ناامیدی و اندوه |
||
مَرکب |
آن چه بر آن سوار شوند، مثل اسب |
||
رکاب دار |
پیاده ای که همراهِ سوار، راه می رود |
||
مخلوط |
در هم آمیخته، آمیخته شده، درهم شده |
||
لاف زدن |
گفتار بیهوده گفتن، خودستایی کردن |
||
باز |
پرندهای شکاری با چنگال هایِ قوی و منقاری کوتاه و محکم |
||
باد به گردِ او نمی رسید |
بسیار تُند و سریع حرکت می کرد |